عسلعسل، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
الین خواهریالین خواهری، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

*شیطونی های دخترونه*

مکالمه من به انگیلیسی به درخواست یه نینی وبلاگی عزیز ادامه پست قبل

این مکالمه به صورت انگیلیسی بوده و اگر بلد نیستید می توانید ترجمه کنید یا از من بپرسید . امیدوارم لذت ببرید. البته این مکالمه خیلی کلمات ساده داره و قابل فهمه ?ME : Excuse me . where is the sauce ?The Girl : what kind of it .ME : ketchup sauce please   ?Girl :  Come with me. How old are you Me : I,m 13 ?Girl : where are you from .Me : I,m from Iran ????Girl : Iran ?Me : yeah. Where are you from .Girl : I,m from Antalya .Me : oh ( after she gave me the sauce. i mean finally ) ?Girl : That,s enough .Me : yeah yes Thank y...
30 شهريور 1397

گفتگوی من با یه خارجی تو آنتالیا

ما همین آخرای مرداد امسال رفتیم ترکیه آنتالیا. تو هتل تو سالن غذاخوری بودیم و خیلی شلوغ بود و کلی روسی بودن تو هتل همه بور بودن. البته منم بورم موهام قهوه ایه. درسته که خیلی با خارجیا اونجا حرف زدم و انگیلیسیم فوله ولی این یکی مکالمه خاصه. از میز پاشدم رفتم سس بزنم به سیب زمینیم نمیدونستم از کجا باید بگیرم. از خانومه که اونجا کار میکرد و راهنمایی میکرد ( گارسون نبود ) پرسیدم ( همه مکالمه به انگیلیسیه ) ببخشید باید از کجا سس بگیرم گفت چه نوعی منم گفتم کچاب . دست گذاشت رو کمرم و همراهیم کرد سمت سس ها.    تو راه ازم پرسید چند سالته منم گفتم 13 . گفت اهل کجایی گفتم ایران . گفت با تعجب و سوالی ایران؟؟ گفتم بله و بر...
28 شهريور 1397

سوتی های خنده دار مدرسه

یه بار تو کلاس علوم نشسته بودیم و معلم داشت رو به تخته درس می داد. هی مینوشت و بعد روش رو به سمت ما میکرد توضیح می داد . دوست منم که پشت سر ما نشسته بود داشت با موهای من که بلنده و پایین بسته بود از زیر مقنعه مدرسه بازی می کرد . ( من و دوستم میز سوم می نشستیم و پارسال بود یعنی وقتی که کلاس هفتم بودم چون الان دارم میرم هشتم ) معلم هم که همینطور درس می داد . خب ما هم سر کلاس هی یواشکی شیطونی میکردیم ولی هیچوقت نمره کم نمیگرفتیم. منم که معدلم 20 شد.  از اونطرف هم با اون دستش پشتم رو فشار میداد که مثلا خستگیم در بره   ( عجب دوستایی داریم ما) منم اومدم یواش بهش بگم پایین تر رو ماساز بده یه دفعه کش موم رو کشید و یه صدا...
28 شهريور 1397

اقامت و بورسیه

خونه ی دختر خاله ی بابام دعوت بودیم که اونجا بعد از سلام علیک رفتیم تو اتاق که مانتو هامونو بزاریم رو تخت . اونتو زن دایی بابام رو که جوون بود ( یعنی فکر نکنین پیر بود ) دیدیم . بعد احوالپرسی پرسیدیم مریم ( دخترش ) چرا نیومد . گفت مریم از این به بعد درس میخونه با مشاورش حرف میزنه روزی 6 ساعت هم میخونه . و آخرا موقع کنکور به 13 ساعت در روز هم میرسه . یواش گفت به هیچکی نگین میخواد مریم پزشکی قبول شه کاراش رو کردیم که بفرستیم آلمان بره پیش خالش زندگی کنه و درس بخونه ... منم خیلی قاطی در افکار خوش به حالش و افرین و چه خوب بودم که زن دایی گفت تو هم برو پیش مریم. مامان خانوم ضد حال هم گفت حالا ول کنین زن دایی این تا اون موقع 4 و 5...
21 شهريور 1397
1